چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آیینه داران چه التفان بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی
هوشنگ ابتهاج ( سایه )
غزل ...................... دهقان سامانی
سایه ,تو ,بی ,باشی تو ,ابتهاج ,حسن ,ابتهاج سایه ,نصیب همین ,همین بس ,را نصیب ,خسروان دادند تو
درباره این سایت